داستانهای قرآنی

داستانهای قرآنی (32)

چهارشنبه, 19 آذر 1393 ساعت 20:07

داستان حضرت خضر و حضرت موسی

نوشته شده توسط

داستان حضرت خضر و حضرت موسی سوره هجده


و(ياد آور) هنگامى را كه موسى به جوان (همراه) خود گفت دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم هر چند سالها(ى سال) سير كنم (60)

 

پس چون به محل برخورد دو (دريا) رسيدند ماهى خودشان را فراموش كردند و ماهى در دريا راه خود را در پيش گرفت (و رفت) (61)

 

و هنگامى كه (از آنجا) گذشتند (موسى) به جوان خود گفت غذايمان را بياور كه راستى ما از اين سفر رنج بسيار ديديم (62)

 

گفت ديدى وقتى به سوى آن صخره پناه جستيم من ماهى را فراموش كردم و جز شيطان (كسى) آن را از ياد من نبرد تا به يادش باشم و به طور عجيبى راه خود را در دريا پيش گرفت (63)

 

گفت اين همان بود كه ما مى‏جستيم پس جستجوكنان رد پاى خود را گرفتند و برگشتند (64)

 

تا بنده‏اى از بندگان ما(حضرت خضر) را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم (65)

 

موسى به او گفت آيا تو را به شرط اينكه از بينشى كه آموخته شده‏اى به من ياد دهى پيروى كنم (66)

 

گفت تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى (67)

 

و چگونه مى‏توانى بر چيزى كه به شناخت آن احاطه ندارى صبر كنى (68)

 

گفت ان شاء الله مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى تو را نافرمانى نخواهم كرد (69)

 

گفت اگر مرا پيروى مى‏كنى پس از چيزى سؤال مكن تا (خود) از آن با تو سخن آغاز كنم (70)

 

پس رهسپار گرديدند تا وقتى كه سوار كشتى شدند (وى) آن را سوراخ كرد (موسى) گفت آيا كشتى را سوراخ كردى تا سرنشينانش را غرق كنى واقعا به كار ناروايى مبادرت ورزيدى (71)

 

گفت آيا نگفتم كه تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى (72)

 

(موسى) گفت به سبب آنچه فراموش كردم مرا مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگير (73)

 

پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند (بنده ما) او را كشت (موسى به او ) گفت آيا شخص بى‏گناهى را بدون اينكه كسى را به قتل رسانده باشد كشتى واقعا كار ناپسندى مرتكب شدى (74)

 

گفت آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى (75)

 

(موسى) گفت اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم ديگر با من همراهى مكن (و) از جانب من قطعا معذور خواهى بود (76)

 

پس رفتند تا به اهل قريه‏اى رسيدند از مردم آنجا خوراكى خواستند و(لى آنها) از مهمان نمودن آن دو خوددارى كردند پس در آنجا ديوارى يافتند كه مى‏خواست فرو ريزد و (بنده ما) آن را استوار كرد (موسى) گفت اگر مى‏خواستى (مى‏توانستى) براى آن مزدى بگيرى (77)

 

گفت اين (بار ديگر وقت) جدايى ميان من و توست به زودى تو را از تاويل آنچه كه نتوانستى بر آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت (78)

 

اما كشتى از آن بينوايانى بود كه در دريا كار مى‏كردند خواستم آن را معيوب كنم (چرا كه) پيشاپيش آنان پادشاهى بود كه هر كشتى (درستى) را به زور مى‏گرفت (79)

 

و اما نوجوان پدر و مادرش (هر دو) مؤمن بودند پس ترسيديم (مبادا) آن دو را به طغيان و كفر بكشد (80)

 

پس خواستيم كه پروردگارشان آن دو را به پاكتر و مهربانتر از او عوض دهد (81)

 

و اما ديوار از آن دو پسر (بچه) يتيم در آن شهر بود و زير آن گنجى متعلق به آن دو بود و پدرشان (مردى) نيكوكار بود پس پروردگار تو خواست آن دو (يتيم) به حد رشد برسند و گنجينه خود را كه رحمتى از جانب پروردگارت بود بيرون آورند و اين (كارها) را من خودسرانه انجام ندادم اين بود تاويل آنچه كه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى (82)

 

 

داستانهای دیگر در قرآن مبین

داستان حضرت مریمداستان حضرت مریم

داستان حضرت لوطداستان حضرت لوط

داستان حضرت خضر وحضرت موسیداستان حضرت خضر وحضرت موسی

داستان اصحاب کهفداستان اصحاب کهف

داستان عزیز پیامبرداستان عزیز پیامبر

داستان حضرت یونسداستان حضرت یونس

داستان حضرت سلیمانداستان حضرت سلیمان

داستان حضرت زکریاداستان حضرت زکریا

داستان هاروت وماروتداستان هاروت وماروت

داستان سر بریدن گاو به دستور خداوندداستان سر بریدن گاو به دستور خداوند

داستان ذوالقرنین کوروش کبیرداستان ذوالقرنین کوروش کبیر

داستان اندرز لقمان حکیمداستان اندرز لقمان حکیم

زنا در قرآنزنا در قرآن

سه شنبه, 18 آذر 1393 ساعت 21:05

داستان ذوالقرنین

نوشته شده توسط

 داستان ذوالقرنين يا كوروش كبير سوره هجده

 و از تو در باره ذوالقرنين مى‏پرسند بگو به زودى چيزى از او براى شما خواهم خواند (83)

 

 

 

ما در زمين به او امكاناتى داديم و از هر چيزى وسيله‏ اى بدو بخشيديم (84)

 

تا راهى را دنبال كرد (85)

 

تا آنگاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد به نظرش آمد كه [خورشيد] در چشمه‏اى گل‏ آلود و سياه غروب مى‏ كند و نزديك آن طايفه ‏اى را يافت فرموديم اى ذوالقرنين [اختيار با توست] يا عذاب مى ‏كنى يا در ميانشان [روش] نيكويى پيش مى‏ گيرى (86)

 

گفت اما هر كه ستم ورزد عذابش خواهيم كرد سپس به سوى پروردگارش بازگردانيده مى ‏شود آنگاه او را عذابى سخت‏ خواهد كرد (87)

 

و اما هر كه ايمان آورد و كار شايسته كند پاداشى [هر چه] نيكوتر خواهد داشت و به فرمان خود او را به كارى آسان واخواهيم داشت (88)

 

سپس راهى [ديگر] را دنبال كرد (89)

 

تا آنگاه كه به جايگاه برآمدن خورشيد رسيد [خورشيد] را [چنين] يافت كه بر قومى طلوع مى كرد كه براى ايشان در برابر آن پوششى قرار نداده بوديم (90)

 

اين چنين [مى‏رفت] و قطعا به خبرى كه پيش او بود احاطه داشتيم (91)

 

باز راهى را دنبال نمود (92)

 

تا وقتى به ميان دو سد رسيد در برابر آن دو [سد] طايفه ‏اى را يافت كه نمى ‏توانستند هيچ زبانى را بفهمند (93)

 

گفتند اى ذوالقرنين ياجوج و ماجوج سخت در زمين فساد مى‏ كنند آيا [ممكن است] مالى در اختيار تو قرار دهيم تا ميان ما و آنان سدى قرار دهى (94)

 

گفت آنچه پروردگارم به من در آن تمكن داده [از كمك مالى شما] بهتر است مرا با نيرويى [انسانى] يارى كنيد [تا] ميان شما و آنها سدى استوار قرار دهم (95)

 

براى من قطعات آهن بياوريد تا آنگاه كه ميان دو كوه برابر شد گفت بدميد تا وقتى كه آن [قطعات] را آتش گردانيد گفت مس گداخته برايم بياوريد تا روى آن بريزم (96)

 

[در نتيجه اقوام وحشى] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ كنند (97)

 

گفت اين رحمتى از جانب پروردگار من است و[لى] چون وعده پروردگارم فرا رسد آن [سد] را درهم كوبد و وعده پروردگارم حق است (98)

محقق:علل فراواني براي اثبات اينكه ذوالقرنين همان کوروش کبیر است موجود است اما یکی از مهمترین دلایل رمزی است که در آیه 83 بیان شده که بعدا در همین سایت منتشر خواهم کرد

 

 آیا کوروش کبیر ذوالقرنین است؟


پاسخ :قرآن‌، داستان ذوالقرنین را در سوره كهف‌، آیات 83 تا 98 بیان كرده و برای او ویژگی‌هایی را بر شمرده است‌.

معنا و مفهوم آیات مشخص است و در آن بحث خاصی نیست اما اختلافی که وجود دارد و موضوع بحث است، خارج از مباحث آیات است (و خود آیات هم به این مطلب نپرداخته) و آن اینکه این فردی که قرآن داستانش را بیان کرده، از نظر تاریخی کیست و بر چه کسی انطباق دارد؟

برخی او را اسكندر مقدونی و  برخی او را کوروش کبیر و ... دانسته‌اند و هر یك سعی دارند تا این ویژگی‌های قرآنی را به آن‌ها تطبیق دهند، امّا نظر برخی مفسران مانند علامه طباطبایی‌ در المیزان و آیة‌الله مكارم شیرازی‌ در تفسیر نمونه این است كه ذوالقرنین همان كورش كبیر، پادشاه هخامنشی است‌.

قرینه‌هایی كه ایشان برای تأیید نظر خود (از آیات سوره کهف که درباره ذوالقرنین است و انطباق با تاریخ) می‌آورند از این قرار است‌:
- ذوالقرنین شخصیتی است كه خداوند به او تمكن در روی زمین و قدرت و اختیار داده است و این با شخصیت كورش كه بر بخش عظیمی از آسیا و اروپا دست یافته و نخستین امپراتوری بزرگ تاریخ را تأسیس كرده است‌، توافق دارد
ذوالقرنین مطرح شده در قرآن خداشناس و موحد است و كورش هم خداشناس و یكتاپرست بوده است و معقول‌ترین تاریخی كه برای ظهور زرتشت یاد می‌شود، بین قرن ششم پیش از میلاد است که با تاریخ حیات كورش توافق دارد.
ذوالقرنین سفر یا لشكركشی به غرب یا مغرب خورشید داشته است و این با لشكركشی كورش به سیری در آسیای صغیر و تسخیر آن سرزمین انطباق دارد.
 ذوالقرنین سفر یا لشكركشی به شرق یا مشرق خورشید داشته است و این با لشكركشی كورش به جنوب شرقی و (مكران و سیستان‌) و شمال‌شرقی (حدود بلخ‌) انطباق دارد.
 ذوالقرنین با قومی وحشی مواجه شده است و این با رفتن كورش به سمت شمال و نبرد با اقوام وحشی «سكا» كه به عبارتی همان یأجوج و مأجوج هستند، انطباق دارد. در این جا كورش اقوام وحشی را عقب می‌راند و در معبر داریال سدّی با آهن و مس می‌سازد كه هنوز بقایای این سد برپاست‌.

داستانهای دیگر در قرآن مبین

 

داستان حضرت مریمداستان حضرت مریم

 داستان حضرت لوطداستان حضرت لوط

داستان حضرت خضر وحضرت موسیداستان حضرت خضر وحضرت موسی

داستان اصحاب کهفداستان اصحاب کهف

داستان عزیز پیامبرداستان عزیز پیامبر

داستان حضرت یونسداستان حضرت یونس

داستان حضرت سلیمانداستان حضرت سلیمان

داستان حضرت زکریاداستان حضرت زکریا

داستان هاروت وماروتداستان هاروت وماروت

داستان سر بریدن گاو به دستور خداوندداستان سر بریدن گاو به دستور خداوند

داستان ذوالقرنین کوروش کبیرداستان ذوالقرنین کوروش کبیر

داستان اندرز لقمان حکیمداستان اندرز لقمان حکیم

زنا در قرآنزنا در قرآن 

سه شنبه, 18 آذر 1393 ساعت 18:47

داستان اصحاب کهف

نوشته شده توسط

داستان اصحاب کهف در سوره هجده قرآن

آنگاه كه جوانان به سوى غار پناه جستند و گفتند پروردگار ما از جانب خود به ما رحمتى بخش و كار ما را براى ما به سامان رسان (10)

پس در آن غار ساليانى چند بر گوشهايشان پرده زديم (11)

آنگاه آنان را بيدار كرديم تا بدانيم كدام يك از آن دو دسته مدت درنگشان را بهتر حساب كرده ‏اند (12)

ما خبرشان را بر تو درست‏ حكايت مى‏كنيم آنان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آورده بودند و بر هدايتشان افزوديم (13)

و دلهايشان را استوار گردانيديم آنگاه كه قیام کردند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است جز او هرگز معبودى را نخواهيم خواند كه در اين صورت قطعا ناصواب گفته‏ ايم (14)

اين قوم ما جز او معبودانى اختيار كرده‏ اند چرا بر آنها برهانى آشكار نمى‏ آورند پس كيست ‏ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد (15)

و چون از آنها و از آنچه كه جز خدا مى‏ پرستند كناره گرفتيد پس به غار پناه جوييد تا پروردگارتان از رحمت‏ خود بر شما بگستراند و براى شما در كارتان گشايشى فراهم سازد (16)

و آفتاب را مى‏ بينى كه چون برمى‏ آيد از غارشان به سمت راست مايل است و چون فرو مى‏شود از سمت چپ دامن برمى‏ چيند در حالى كه آنان در جايى فراخ از آن [غار قرار گرفته]اند اين از نشانه‏ هاى  خداست‏ خدا هر كه را راهنمايى كند او راه‏ يافته است و هر كه را بى ‏راه گذارد هرگز براى او يارى راهبر نخواهى يافت (17)

و مى‏ پندارى كه ايشان بيدارند در حالى كه خفته‏ اند و آنها را به پهلوى راست و چپ مى‏ گردانيم و سگشان بر آستانه [غار] دو دست‏ خود را دراز كرده بود اگر بر حال آنان اطلاع مى‏ يافتى گريزان روى از آنها برمی تافتى و از آنها آكنده از بيم می شدى (18)

و اين چنين بيدارشان كرديم تا ميان خود از يكديگر پرسش كنند گوينده ‏اى از آنان گفت چقدر مانده‏ ايد گفتند روزى يا پاره ‏اى از روز را مانده‏ ايم گفتند: پروردگارتان به آنچه مانده‏ ايد داناتر است اينك يكى از خودتان را با اين پول خود به شهر بفرستيد تا ببيند كدام يك از غذاهاى آن پاكيزه ‏تر است و از آن غذايى برايتان بياورد و بايد زيركى به خرج دهد و هيچ كس را از [حال] شما آگاه نگرداند (19)

چرا كه اگر آنان بر شما دست‏ يابند سنگسارتان مى‏ كنند يا شما را به كيش خود بازمی گردانند و در آن صورت هرگز روى رستگارى نخواهيد ديد (20)

و بدين گونه [مردم آن ديار را] بر حالشان آگاه ساختيم تا بدانند كه وعده خدا راست است و در قيامت هيچ شكى نيست هنگامى كه ميان خود در كارشان با يكديگر نزاع مى ‏كردند پس [عده‏اى] گفتند بر روى آنها ساختمانى بنا كنيد پروردگارشان به آنان داناتر است [سرانجام] كسانى كه بر كارشان غلبه يافتند گفتند حتما بر ايشان معبدى بنا خواهيم كرد (21)

به زودى خواهند گفت ‏سه تن بودند و چهارمين آنها سگشان بود و مى‏ گويند پنج تن بودند ششمين آنها سگشان بود تير در تاريكى مى‏ اندازند و مى‏ گويند هفت تن بودند و هشتمين آنها سگشان بود بگو پروردگارم به شماره آنها آگاه‏تر است جز اندكى [كسى شماره] آنها را نمی داند پس در باره ايشان جز به صورت ظاهر جدال مكن و در مورد آنها از هيچ كس جويا مشو (22)

و زنهار در مورد چيزى مگوى كه من آن را فردا انجام خواهم داد (23)

مگر آنكه خدا بخواهد و چون فراموش كردى پروردگارت را ياد كن و بگو اميد كه پروردگارم مرا به راهى كه نزديكتر از اين به صواب است هدايت كند (24)

و سيصد سال در غارشان درنگ كردند و نه سال [نيز بر آن] افزودند (25)

بگو خدا به آنچه درنگ كردند داناتر است نهان آسمانها و زمين به او اختصاص دارد وه چه بينا و شنواست براى آنان ياورى جز او نيست و هيچ كس را در فرمانروايى خود شريك نمى‏ گيرد (26)

 

داستانهای دیگر در قرآن مبین

داستان حضرت مریمداستان حضرت مریم

داستان حضرت لوطداستان حضرت لوط

داستان حضرت خضر وحضرت موسیداستان حضرت خضر وحضرت موسی

داستان اصحاب کهفداستان اصحاب کهف

داستان عزیز پیامبرداستان عزیز پیامبر

داستان حضرت یونسداستان حضرت یونس

داستان حضرت سلیمانداستان حضرت سلیمان

داستان حضرت زکریاداستان حضرت زکریا

داستان هاروت وماروتداستان هاروت وماروت

داستان سر بریدن گاو به دستور خداوندداستان سر بریدن گاو به دستور خداوند

داستان ذوالقرنین کوروش کبیرداستان ذوالقرنین کوروش کبیر

داستان اندرز لقمان حکیمداستان اندرز لقمان حکیم

زنا در قرآنزنا در قرآن


دوشنبه, 17 آذر 1393 ساعت 23:14

عزیز پیامبر

نوشته شده توسط

داستان پیامبری بنام عزیز در سوره بقره

يا چون آن كس(عزیز) كه به شهرى كه بامهايش يكسر فرو ريخته بود، عبور كرد؛ گفت‏: (چگونه خداوند، (اهل‏) اين (ويرانكده‏) را پس از مرگشان زنده مى‏كند؟). پس خداوند، او را صد سال بميراند. آنگاه او را برانگيخت‏، (و به او) گفت‏: (چقدر درنگ كردى‏؟) گفت‏: (يك روز يا پاره‏اى از روز را درنگ كردم‏.) گفت‏: ((نه‏) بلكه صد سال درنگ كردى‏، به خوراك و نوشيدنى خود بنگر (كه طعم و رنگ آن‏) تغيير نكرده است‏، و به درازگوش خود نگاه كن (كه چگونه متلاشى شده است‏. اين ماجرا براى آن است كه هم به تو پاسخ گوييم‏) و هم تو را (در مورد معاد) نشانه‏اى براى مردم قرار دهيم‏. و به (اين‏) استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پيوند مى‏دهيم‏؛ سپس گوشت بر آن مى‏پوشانيم‏.) پس هنگامى كه (چگونگى زنده ساختن مرده‏) براى او آشكار شد، گفت‏: ((اكنون‏) مى‏دانم كه خداوند بر هر چيزى تواناست‏.) (259)


داستانهای دیگر در قرآن مبین

داستان حضرت مریمداستان حضرت مریم

داستان حضرت لوطداستان حضرت لوط

داستان حضرت خضر وحضرت موسیداستان حضرت خضر وحضرت موسی

داستان اصحاب کهفداستان اصحاب کهف

داستان عزیز پیامبرداستان عزیز پیامبر

داستان حضرت یونسداستان حضرت یونس

داستان حضرت سلیمانداستان حضرت سلیمان

داستان حضرت زکریاداستان حضرت زکریا

داستان هاروت وماروتداستان هاروت وماروت

داستان سر بریدن گاو به دستور خداوندداستان سر بریدن گاو به دستور خداوند

داستان ذوالقرنین کوروش کبیرداستان ذوالقرنین کوروش کبیر

داستان اندرز لقمان حکیمداستان اندرز لقمان حکیم

زنا در قرآنزنا در قرآن

 

شروعقبلی123بعدیپایان
صفحه3 از3

ص در آخر كلمات

آیا میدانید ص در آخر كلمات ۵۷ بار ذكر شده

 (۱۹×۳)=۵۷

تعداد الله در كل قران

تعداد الله در كل قران بدون بسم الله الرحمن الرحيم اول ايات=۲۵۵۵

 

 

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَمَا أَنَاْ عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ ﴿۸۶﴾ س ۱۱ اگر مؤمن باشيد باقيمانده [حلال] خدا براى شما بهتر است و من بر شما نگاهبان نيستم (۸۶)

 

 

 

کل الله ۲۵۵۵ بار با کسر بسم الله الرحمن الرحیم بدون شماره

 

۱۲۷۷.۵=۲۵۵۵:۲

 

از اول قرآن تا اول سوره ۱۱دقیقا ۱۲۷۷الله و از اول سوره ۱۱ تا آخر قرآن ۱۲۷۸ الله ذکر شده  که بقیه الله یعنی باقیمانده تفاوت دوعدد ۱ میباشد

 

۱=۱۲۷۸-۱۲۷۷

 

یعنی یکتا پرستی برای شما بهتر است اگر مومن باشید

 

تعداد لله ۱۴۳بار 

 

 

 

جمع ۲۵۵۵ بار الله + ۱۴۳ بار لله=۲۶۹۸

 

۱۴۲=۲۶۹۸:۱۹

 

 

 

 

 

طه

ط

عظت دانش در قرآن کریم

سوره ۲۰ با طه آغاز میشود که از اول قرآن تا اول این آیه ۶۳۶ط و از آیه ۲ سوره ۲۰ تا آخر قرآن ۶۳۶ط وجود دارد که در دو طرف آیه مساوی است

لذا ۶۳۶+۶۳۶+حرف ط آیه ۱ سوره طه =۱۲۷۳

۶۷=۱۲۷۳:۱۹

 برای دیدن جدول حرف ط که در دو قسمت تهیه شده روی آدرس های زیر کلیک کنید

http://www.quran19.ir/حرف-ط-در-سوره-طه-1.html

http://www.quran19.ir/حرف-ط-در-سوره-طه-2.html